دل نوشت

امید است که کامیاب شویم

دل نوشت

امید است که کامیاب شویم


به گذشته برگردید"به دوران ابتدایی تان یادتان هست که سر درس نقاشی چه تدارکی میدیدیم؟ من براستی برای معلم هنر که در به در از کلاسی به کلاس دیگر میرفت"دلم می سوخت! با عجله به کلاس می امد و بعد میگفت: خوب بچه ها امروز می خواهیم یک درخت نقاشی کنیم.پای تخته میرفت و درخت خودش را میکشید"یک توپ بزرگ سبز با یک پایه قهوه ای کوتاه! مثل ان ابنباتهای چوبی بزرگ گرد. من که به عمرم در طبیعت چنین درختهایی ندیده بودم. اما معلم به این حرفها کار نداشت درخت را میکشید و بعد به بچه ها میگفت:شروع کنید.

اگر حتی در ان سن کم کمی هوشیار بودید"میدیدید که انچه معلم نقاشی از تو می خواست این بود که درخت او را نقاشی کنی. اما در کلاس دانش اموز دیگری نیز بود که درخت را می شناخت.این کودک از درخت بالا رفته بود" شاخ و برگش را در برگرفته"از درخت افتاده بود و خوب میدانست که درخت شباهتی به یک ابنبات چوبی گرد ندارد!

بنابراین مدادهای زرد و نارنجی و سبز و قرمز را از جعبه مدادهایش بیرون میکشید و درخت زیبای مورد نظرش را نقاشی میکرد و بعد ان را به معلم نشان میداد.معلم نگاهی به دانش اموز می انداخت و خطوط چهره اش در هم می رفت"بی شعور کودن خل.همیشه ساز خودت را میزنی"بی مغز کله پوک"

ومن هر چهارشنبه ده بار با ان خطکش چوبی لعنتی کتک می خوردم...ولی...من همچنان اعتقاد داشتم که از درخت خود دست نکشم"به درخت خود اویزان بمانم چرا که تنها من بودم که جرئت داشتم چنین درختی بیافرینم...

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ

تو همیشه خاص بودی دوست داشتنی بچه گی تو هیچوقت فراموش نمیکنم...دیگرون رو نمیدونم اما من عاشق این خاص بودنتم البته اگه کمی به نگاه و حس دیگرون هم اهمیت بدی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد