نفس هایش بریده و بریده تر می شد،ذره ذره هوا را پایین می داد و تکه تکه بر می گرداند بالا
.وقتی فهمیدم از سال 65 تا امروز همین طور سخت و سوزنده نفس می کشد رنگم پرید
پرسیدم چطور این همه سختی را تحمل می کند ؟
خندید و با صدای گرفته اش گفت:
اون دیگه مال عشقه...
وبلاگ خوبی دارید