قدیما مردم الکی حلقه دست میکردن ؛ که بقیه فکر کنن متاهل هستن ،
و کسی مزاحمشون نشه ....
امروز اونایی که ازدواج کردن ؛ قایم میکنن که موارد جدید رو از دست ندن ...!
خدا: ملائکه من! ببینید من آنقدر ساده گرفتهام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید. دلم برایش تنگ شده است! امشب با من حرف نزده..
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید!
خدا: ملائکه من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست..
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمیشود!
خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده من بیدار شو نماز صبحت قضا میشود! خورشید از مشرق سر بر میآورد.
ملائکه:خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کرد...
...روی تابوت و کفن من بنویسید:این عاقبت کسی بود که ز گهواره تا گور دانش بجست...
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به پسران بیکار ندهید...
التماس میکنم کفنم را از یک پارچه مارک دار انتخاب کنید" تا جلوی آدمهای تازه به دوران رسیده- کم نیاورم...و در آخر
از اینکه نمی توانم در مجلس ختم خودم حضور یابم"قبلا پوزش می طلبم و خواهش میکنم پشت سرم حرف در نیاورید.
بیچاره مرغ ...
بیچاره زمین ...
بیچاره همه چیز...
نا خواسته گرفتار قیمت شده اند..
یادشان رفته که خدا اصلآ آن ها را برای چه آفریده است ،
آن ها هم مثل ما فراموش شدگان خاک اند....
قبر م را نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدانزدیک تر باشم.
به پزشک قانونی بگویید"روح مرا کالبد شکافی کند- من به آن مشکوکم.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی" گورستان را تماشا کنم.
کارت شناساییم به همراه دو قطعه عکس"لای کفنم بگذارید-شاید آنجا هم نیازباشد.
مواظب باشیدبه تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند..
پشت چراغ قرمز پسرکی با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت: چسب زخم نمیخواهید؟ پنج تا صدتومن..
آهی کشیدم و با خود گفتم:
تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم!
نه زخمهای من خوب میشود و نه زخمهای تو..
به او بگویید یا من اسمه دوا و ذکره شفایش رابه من ثابت کند.بدون اینکه بخواهد به من بگوید تو حکمتش را نمیدانی !تو قسمتش را نمیدانی!تو از خداییم نمیدانی!تو نمی فهمی ! اینجوری برایش بهتر است !و هزاران دلیل بی خود دیگر.....................من اینک فقط برای بار دوم شفایش را و شاید معجزه اش را میخواهم .اینک نزدیک به یک سال میشود از بار اول که ناباورانه یقینم را مسخره کرد میگذرد ...................
پی نوشت:برای مریض من دعا کنید .
(بر و بچ آشنا دل نوشت نگران نشوید شما او را نمیشناسید اما دعایش کنید ]
دلم با هر بار دیدنش تا مدتها بارانی میشود و میگرید
قدیما آدما به پای هم پیر می شدن و این روزها از دست هم پیر میشوند
خدا برای تو کارهایی انجام داده که خود تو میدانی و من نمیدانم چیست؛ چیزی که من میدانم این است که چرا نگران فردا باشیم؟
آنکس که همه عمر از ما مراقبت کرده است؛آیا فردا مراقبت نخواهد کرد؟!
زلال که باشی سنگهای کف رودخانهات را میبینند..
بر میدارند و نشانه میروند..
درست به سوی خودت!
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ
بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت
بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال
ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده
اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !
حسین پناهی
روزی مجنون از روی سجاده شخصی که درحال عبادت بود عبور کرد.
مرد نمازش را شکست و گفت: مردک در حال رازونیاز با خدا بودم.
تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:
عاشق بنده ای هستم و تورا ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟!
که این روزها آدمها را راحت میشه خرید؛ چیزی که خریدنش سخته مرغ و گوشت و برنجه...