زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.
منبع:یادداشت هایی از ابریشم
بزرگان ما میگفتند: خدا علامت تعجبی ست که ما با آن؛ تمام تکه پاره ها را بهم می چسبانیم!..
اما
من امروز میگویم: ما از خدا تنها به عنوان راه فرار استفاده میکنیم!...
کاش بشود روز مرد وزن ،به جای خریدن هدیه .مرد و زن های امروزی روبروی هم بنشینند و فقط مرد بودن همسرشان را ببینند و در حالی که به هم چشم دوخته اند کمی از او تمجید کنند و خوبی هایش را بر زبان آورند او را لحظه ای بی دلیل در آغوش بکشند و بگویند عزیزم روزت مبارک.و خدارا به خاطر وجود مقدسی که به او بخشیده است در مقابل او شاکر باشد.و هدیه او پس از روز مرد تلاش برای همسری بهتر بودن باشد وگرنه چه ارزشی دارد خریدن لباس ،کفش کیف و مایحتاج او ...یعنی ارزش او را در دادن هدیه ای و ناتمام گذاشتن محبت برابر میباید کرد؟؟..
پس یادتان نرود محبت را در گوشه ای از کادوی خریده شده به مدت حد اقل یک ساعت با محتوای عشق و تمجید و ستودن او در کادویی از صداقت بپیچید..
پسری پولهای مچاله شدشو آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت:برای روز پدر یه کمربند می خوام.
فروشنده گفت:چه جنسی باشه؟
پسر کوچولو گفت: فرقی نمیکنه؛فقط دردش کم باشه...
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است
و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن
هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه
اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که
این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و
تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و
اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد
شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح
ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
***
پ.ن : قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچهدکتر شریعتی
بچه های دل نوشت قبول شدن شما را در مقطع کارشناسی ارشد تبریک می گویند...
منتظر موفقیت های بعدی شما و همچنین دیگر دوستان دل نوشت هستیم.
رو نوشت به نویسنده ی فعال :(حرف های یک روانشناس)
آدم ها همان می شوند که در رویای بچگی با آن زندگی می کنند..یادم می آید همیشه در بازی های بچگانه برادرم دوست داشت همیشه ادای یک مرد قوی هیکل را در بیاورد ...خواهرم دکتر بشود.حتی در نمایش های مدرسه نقش دکتر را بر می داشت و من همیشه دوست داشتم یک معمار باشم و آسان به دست آوردن را دوست داشتم...ودختر عمه ام یک روانشناس کوچک بود ...
وقتی که جنگ شد؛ شهیدان به آسمان رفتند و ستاره شدند-
ما اما در زمین ماندیم و ستاره ها یکی یکی از دوشمان افتادند...
ببخشید؛تعجب نکنید-قحطی آدمها شده است که از درخت ها حرف میزنیم!
یادش بخیر؛ کودکی مان را میگویم-یادتان می آید که چه ولوله ای برای خوردن آن توت هایی که عسل میگفت؛برپا میکردیم و چقدر دست و پا میشکاندیم و نهایت؛کتک میخوردیم!
چقدر دایی کوچکمان ما را میزد و می گفت:زشت است که دختر از درخت بالا رود! و من هی کتک میخوردم ومرتضی؛ هی جا پا میداد ومن؛ هی بالا میرفتم...آخر آن پسرها که بالا میرفتند؛همه توت ها را همان بالا میخوردند و به ما می خندیدند...
...ومن همیشه متنفر از وابستگی...
راستی؛چرا زشت بود که ما از درخت بالا رویم؟
شاید به دلیل همین قانونهای مسخره بود؛که بالا رفتن از بلندی برایمان شد آرزو و من مجبور شدم از بلندی خانه مان پرت شوم-پرت پرت تا شاید از خجالت آرزوهای برآورده نشده ام؛بیرون بیایم...!
بعدها که قد کشیدیم و آن درخت توت برایمان کوچک شد و در خانه همه مان؛درخت توتی پیدا شد که از زندگی-جان میکند؛چقدر تلخ فهمیدیم که:
آدمی همیشه در حسرت چیزی ست که ندارد و چون بدان دست یابید؛عشق به آن را از دست میدهد.
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است.
احمد شاملو
چند وقتی است که دلم آنقدر گرفته که راهی برای خوشی به سختی در آن یافت می شود.
خدایا! اگر سرسوزنی دردلم وجود دارد که غم و غصه راه نیافته باشد، بدان که آن نقطه امید به توست که هیچ چیز جای آنرا نمی گیرد.
پس از تو می خواهم این نقطه را وسیعتر گردانی و غصه ها را زودتر بیرون برانی!
آمین!
--------------------------
از همه دوستان التماس دعا دارم!
ایستاد به نماز.
2رکعت نماز به جا می آورم قربة الی الله
الله اکبر
فرشته نوشت: 2 رکعت مثلا نماز می خواند قربة الی جنة، حوری، رفاه، غلام، خدم ،حشم.....
کاش می دانست
خدا بزرگتر از این حرف هاست!