دل نوشت

امید است که کامیاب شویم

دل نوشت

امید است که کامیاب شویم


...آن وقت ها نمی دانستیم چطور می توانیم تنهایی را توی خانه جا دهیم، خانه ی چهل متری خیابان هفتم را دوست داشتیم اما تنهایی هامان روز به روز داشت بزرگ تر می شد و دیگر حتی توی انباری هم جا نبود، توی کابینت ها، لا به لای ظرف های جهیزیه ی مامان، توی کمد لباس ها و آن ته ته های کمد رختخواب ها، بالشت ها و ملافه ها پر از تنهایی ما بودند، تنهایی بابا داشت چهل و چند ساله می شد، تنهایی مامان انگار از همه بزرگتر بود و حتی از سن خودش هم بیشتر بود، تنهایی داداش بزرگه هم سن و سال تنهایی تمام نوجوان ها بود؛همه جا پر از تنهایی بود، اما شب ها کنار هم می خوابیدیم و امیدوار بودیم ..  من آن موقع ها کلاس پنجم بودم، مقنعه ی چانه دار زرد و مانتوی سبز یشمی می پوشیدم، تنهاییم را توی کوله ام می گذاشتم و می رفتم مدرسه، می رفتم بقالی برایش بستنی پنجاه تومانی می خریدم، سکه های بیست و پنج تومانی را روی پیشخوان بقالی می انداختم و به روزهایی  فکر می کردم که تنهاییم هم سن مامان می شود. از آن خانه رفتیم، خانه ی خیابان پنجم ده متری بزرگتر بود و ما هم ده متر تنها تر شدیم، موها ی روی شقیقه های بابا سفید شدند ، رگ های روی دست های مامان پیر تر شدند، صدای محمد توی حنجره دورگه شده بود و مانتوی دبیرستان من که توی تنم گریه می کرد، زیر تخت ها و روی گل فرش ها تکه تکه های فکر های ما بود که می ریخت .. و می دیدیم که تنهایی بزرگ و بزرگ تر می شود .. از ان خانه هم رفتیم، خانه ی خیابان سوم بیست متر بزرگ تر است، اتاق های جدا از هم و پنجره های جدا از هم و کمد ها و کشو های بیشتر بیست و چند سالگی م را تنها کرده ..صبح ها خودم را توی آینه ی دستشویی می بینم که مانتوی سبز یشمی پوشیده ام و مقنعه ی چانه دار زردم را روی سرم مرتب می کنم و دارم می روم مدرسه؛ خودم را می بینم که تنهایی را توی حفره های چشم هام پنهان کرده ام.. .
و امروز

باید خانه‌ی بزرگ‌تری اجاره کنم.از وقتی رفته‌ای بیش‌تر شده‌ام!


یادمان باشد وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم!
در برابرش مسئولیم…
در برابر اشکهایش،
شکستن غرورش،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش…
و اگر یادمان برود!
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد،
و این بار ما خود فراموش خواهیم شد...

قاصدک

قاصدک هم به ما رسید خبرش یادش رفت...

آرام

آرام می شوم وقتی دست هایت را آرام می گیرم

هوای دو نفره

 

هوای دو نفره داشتن نه ابر میخواهد...

نه باران ، نه یک بعد از ظهر پاییزی !

کافیست حــــواسمان به هم باشد . . . !