حالا جواب یکی از سؤال های شب اول قبرت را بلدی:
جوانی خود را چگونه گذراندی؟...
منبع:ناشناس
روی سنگ سیاه قبرشون نوشته:
– ثابت شهابی نشاط
شهادت: بعد از جنگ، بر اثر گازهای شیمیایی
گفت بچه ها مثل این حبه قند نباشید که با همه شیرینیش وقتی میفته تو آب حل میشه. مثل اون یه لیوان آب باشید که وقتی برگشتید شهر حل نشید بلکه بقیه رو تو خودتون حل کنید.
به خاطر سه چیز هیچ گاه کسی را مسخره نکنید...
پدر و مادر
چهره
زادگاه
چون انسان هیچ حق انتخابی در مورد آن ها نداشته !
" أعوذ بالله من الشیطان الرجیم- "
یا أیهاالذین آمنوا إصبروا و صابروا و رابطوا و إتقوا الله لعلکم تفلحون" ( آیه ی 200 آل عمران). "رابطوا"ی این آیه رمز موفقیت در عرصه ی رسانه است، زیرا ارتباطات، زمینه ساز تحولات بزرگ فرهنگی است. در همین راستا برگزاری جشنواره های فرهنگی نظیر نخستین جشنواره ی بزرگ وبلاگ نویسی "افق آینده" توسط کانون نوپا و تازه تأسیس فرهنگی هنری افق آینده،حرکت ارزشمندی است تا اصحاب فکر و فرهنگ، مرتبط و یاریگر یکدیگر شوند و با کار دقیق، همسو و متمرکز، موج های فرهنگی اثرگذار در سطح منطقه ای و جهانی پدید آورند.
شما نیز ما را در این حرکت یاری دهید باشد که رستگار شویم.......
www.ifblog.ir
وقتی جنگ شروع شد من گریه می کردم که بگذارند برم جبهه. جالبه که وقتی جنگ تمام شد هم باز من داشتم گریه می کردم که بذارن برم جبهه!
خداوندا تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم...
تو گفتی خودت را بشناس تا مرا بشناسی... شناختم!
تو را بخشنده دیدم و گناهکار شدم،
تو ، مرا چگونه دیدى که ...
این همه وفادار ماندى...بازم دیشب خواب دیدم ....
تقریبا ماهی دو بار میاد به خوابم، فقط خواب سالهاست که حسرت به دلم ....
حسرت دیدن نگاهش، بوسیدنش، در آغوش کشیدنش، صدا کردنش.....
به این دل مونده ، خدایا تا کی صبر کنم؟!
مدتها بود که اینجوری توی خوابم نیومده بود..
توی خواب دیشب بغلش کردم ، حسش کردم و نزدیک یک ساعت گریه کردم آخه میدونستم که سالهاست ندیدمش، آرزو داشتم بغلش کنم و توی آغوشش گریه کنم توی بیداری که نمیشه..
خواب فرصت خوبی بود برای رسیدن به آرزوی محال....
اشک کل صورتم رو خیس کرده بود
همسرم منو صدا کرد، بیدار شو عزیزم چی شده؟! چرا توی خواب گریه می کنی؟!
بیدار شدم صورتم خیس بود قلبم تند تند میزد...
زدم زیر گریه که چرا بیدار شدم آخه هنوز بین دستام حسش میکردم و بازوهای عزیزم رو حس می کردم که منو بغل کرده بود آخه اونم مثل من داشت گریه میکرد و دلتنگ بود....
تا صبح خوابم نبرد داشتم به خوابم و حسرتی که توی دلم بود فکر می کردم به خدا گفتم: تا کی باید صبر کنم خودم جواب رو میدونستم ، چه سوال مسخره ای !!!!
تا روز مرگم باید صبر کنم برای دوباره دیدنش...
کسی که فقط حسرت به دلم گذاشت و رفت نه تنها من کل خانوادم ،برادرم که الان پیشمون نیست و من این روزا خیلی دلتنگشم....
حسرت نگاهش منو داغون کرده خدا....
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !!!
زنده یاد حسین پناهی
اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!
مادری که گذشت نکند فاتحه ی بچه هایش را خوانده است.
پــرنــده ای کـــه بـال و پــرش ریختــه بـــاشد ...
مظلـومیت خـاصـی دارد .
بــاز گذاشتن در قفسش تـــوهینــی است بـــه او
در قفس را ببنـــد...!
تــــا زنـدان دلیل زمین گیر شدنش بــــاشد
نـــه پـــر و بــال و ریختــــه اش..
چه شب های قدری است شب هایی که در کنار یکدیگر هستیم...قدر....قدر مهربانی ...قدر با هم بودن قدر روز و شب های خدا... قدر زندگانی...این ها هرکدام قدری دارند...بیایید همه اشان را احیا بگیریم...
حالا که اومدم ، چیزی به روم نیار
تا دیرتر نشه ، راهی جلوم بذار
برگشتنای دیر ، دل بستنای زود
باور نمی کنی ، دست خودم نبود!
میشه نگام کنی ، راحت شه زندگیم؟
چشم بر ندار ازم، می پاشه زندگیم