من یادم نمی آید دروغی به آنها گفته باشم که حال به فریاد هایم اعتنایی نمی کنند...
حالم گرفته ازین شهر،که آدمهایش همچون هوایش ناپایدارند؛
گاه آنقدر پاک که باورت نمیشود، گاه چنان آلوده که نفست میگیرد!
زلال که باشی سنگهای کف رودخانهات را میبینند..
بر میدارند و نشانه میروند..
درست به سوی خودت!
امروز صدای شکسته شدن غرور و شخصیت و دلم رو با گوشهای خودم شنیدم!
چطور بعضی ها به خودشون اجازه میدن به همین راحتی شخصیت یکی رو جلوی بقیه زیر پا له کنند؟!
چرا ما آدمها یادمون میره اگر روی صندلیی نشسته ایم که یه عده زیر دست داریم این صندلی به ما وفا نداره و یه روز میاد که ممکنه ما زیر دست همون افراد بشیم؟
اصلاً گذشته از اون مگر خود ما زیر دست خدا نیستیم؟ چرا گاهی این موضوع یادمون میره؟ آیا کسی هست که دوست داشته باشه صدای داد خدا(که بالادست همه است) رو بشنوه؟
یادمون باشه دنیا دکاً دکاست!
ما در پی زندگی بهتر مجبوریم کار بیشتر کنیم /اینقدر کار میکنیم که یادمان میرود زندگانیمان منتظرمان هست که ازش لذت ببریم
وقتی یادمان میاید که دیگر دیر شده!!!!!!!!!!!!
(امروز حوصله کار رو ندارم)