یادمان باشد وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم!
در برابرش مسئولیم…
در برابر اشکهایش،
شکستن غرورش،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش…
و اگر یادمان برود!
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد،
و این بار ما خود فراموش خواهیم شد...
حالا دیگر چیزهایی می دانم ، از بعضی چیزها سر در می آورم. می دانم که آنچه ادمهارا بیش و کم زیبا جلوه می دهد نه لباس و جامه است ، نه بزک ، نه سرخاب و سفیدآب ، نه زیورآلات و نه حتی نادرگی .می دانم چیز دیگری است ، چه چیز ، نمی دانم ، ولی می دانم همانی نیست که ما می پنداریم.
تنهایی ام را با هیچ کس تقسیم نخواهم کرد ... یک بار تقسیم کردم چندین برابر شد ......
الهی ،
امشب شب قدر است همه قرآن به سر میکنند ، من را توفیق ده که قرآن به دل کنم !
الهی ،
توفیقم ده که یک بار " استغفرالله و اتوب الیه " بگویم ، که هنوز از گفتن آن شرم دارم.
الهی ،
از سجده کردن شرمسارم و از سر از سجده برداشتن" شرمسارتر.
الهی ،
اگر ستّار العیوب نبودی ، ما از رسوایی چه میکردیم ؟
بر گرفته از الهی نامه علامه حسن زاده املی
بچه ها من و ساحل یادتون نره
حوا که بغض دارد هیچ چیز آرامش نمی کند ...
حتی اگر اجازه ی چیدن سیب را به او بدهند...
مگر آغوش آدم...
عجب تناقضی است!
همه جا صحبت از انفجار جمعیت است
و همه کس حس تنهایی را فریاد می زنند!!
بعضی وقتا خیلی حال میده با دو تا بچه ی فسقلی پاشی بری بیرون بگردی و بعد هم یک کافی شاپ لوکس ببریشونو اونجارو کلی بهم بریزن .اونوقته که میشه سادگی و صداقت و از بین آدما پیدا کرد .صداقت و ساده گی که خودشو زیر صدتا نقاب قایم کرده ...
دیگرخسته شدم؛من خدای خود را نمیخواهم-تو را میخواهم ای خدای محمد(ص)
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است
و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن
هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه
اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که
این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و
تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و
اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد
شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح
ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
***
پ.ن : قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچهدکتر شریعتی
وقتی که جنگ شد؛ شهیدان به آسمان رفتند و ستاره شدند-
ما اما در زمین ماندیم و ستاره ها یکی یکی از دوشمان افتادند...
دلم برای درخت توت سالخورده قدیمی خانه پدر بزرگ تنگ شده،یادت می آید چه حرفها برای گفتن داشت ؟یادت می آید صدای قهقه ها تا کجا میرفت؟ زیر شاخه های ایستاده اش تا سقف آسمان یادت می آید چه محبت ها جاری بود ؟چه قدر برایمان توت میریخت و ما با چه شادیی توت ها را با ماهی های حوض قسمت میکردیم!
پ.ن :دلم برای همه ی اون روزها ،آدمهاش،خودمون تنگ شده...
یا علی!
مرا نشناخته عاشق خود کرده ای ...
ترسم اگر خوبی های بیشمارت را بخوانم یا علی!
در عجبم!
اگر با دشمنانت که اینچنین حقت را پایمال می کنند مدارا کنی ...