دل نوشت

امید است که کامیاب شویم

دل نوشت

امید است که کامیاب شویم

خواهر زاده ام مبینا که فقط سه سالشه واسم شعر گفته

خاله سارای نازم عاشقت می شم ناز ناز

دوست دارم خاله سارا عاشقت می شم همیشه

وقتی ادب دارم من خاله سارا بوسم می کند

گلابی                  دوست دارم دایی فرهاد

چشم ها را باید شست

با نگاهم جور دیگر

زندگی آغاز شد

معنی خوب خدا

طعم سیب

یک حضور

بار دیگر زنده شد

چتر

دلم باران می خواهد ویک چتر خراب...

.

یک نقطه بیش میان رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کند

درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می‏نامند.
گاندی

و خدایی...

خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است... 

و خدایی بیدار که تو را می بیند...

 و به عشق تو، همه حادثه ها می چیند...

که تو یادش افتی... 

و بدانی که همه بخشش اوست و همینش کافی است

سازدل


بعضی حرفها اگر در زمانی که باید گفته نشوند ، بعضی نگاه ها اگر در زمانی که باید فهمیده نشوند ، دیگر تا همیشه برای فهمیدنشان دیر است

لبیک یا مهدی

قایقی خواهم ساخت 

و به دریای دلم خواهم انداخت به آب

و به دیدار تو خواهم آمد این بار

منتظر باش که من در راهم...

 

شانه ات...

شانه‌ات مُجابم می‌کند
در بستری که عشق
تشنگی‌ست


زلالِ شانه‌هایت
همچنانم عطش می‌دهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است. 


احمد شاملو

به پیش واز جمعه می روم...

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی 

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی..

خواهرزاده ام مبینا که فقط سه سالشه واسم شعر گفته

خاله سارای نازم            عاشقت می شم ناز ناز

دوست دارم خاله سارا    عاشقت می شم همیشه 

وقتی ادب دارم من         خاله سارا بوسم می کند

گلابی                       دوست دارم دایی فرهاد

دلتنگی

تو را قسم به هر شبی، به غنچه های آرزو 

صـــــدا بزن مرا صـــــــدا، بگو ز هر دری بگو 

 

بگو غمــــت کجـــا بُوَد، که در دلــــت نهاده ای؟  

به سر بیارمش غمت، که جان نهم به جستجو 

 

مرا امید دیدنت، به لب رسانده حوصله 

دگر نباشدم قرار، به لحظه های گفتگو 

 

بیا کنار من دمی، که شب دراز قصه ا ست 

که عشــق می زند صدا، دلا روانه کن بر او 

 

برای تو سروده ام، همه وجود عشق خود 

که تا نماند غمی، که کم کنم غــمی از او

دنیای ما آدمها...

فکر کردیم دندانه دوست داشتن را جا انداختیم، یا نه نقطه ت را ! افسوس...افسوس که ایراد در فعل داشتن بود!

نبودن ها و نداشتن ها ما را بیدار می کند

عشق بی تو معنا می شود 

بی حضورت لحظه ای ناب می شود

در نبودت هرچه هست معنا می شود

از من دور شو کمی

فاصله بگیر 

تا توان بهتر تو را دید و شنید

دل

بیا ای دل

 دلگیرم از تو ،تا به کی می گیری 

تا به کی چشم انتظاری؟

هرچه زخم میخوری باز عاشقی،باز می بخشی!

ای دل چشم بگشا 

تا به کی می بخشی ،کی رها میشوی از این درد و رنج 

ببر این دلدادگی 

این یار بی وفا به تو سر نمی زند،چشم انتظار نباش

فریاد بی صدا سر مده ،گوش شنوای نسیت

به خود بیا ای دل  


ای آدمها!

ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! 
یک نفر در آب دارد می سپارد جان 
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند 
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید 
آن زمان که مست هستید 
از خیال دست یا بیدن به دشمن 
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید 
که گرفتستید دست ناتوانی را 
تا توانایی بهتر را پدید آرید 
آن زمان که تنگ می بندید 
بر کمرهاتان کمربند 
در چه هنگامی بگویم من؟ 
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
 


نیمایوشیج

زندگی

زندگی زیباست ای زیبا پسند

 زنده اندیشان به زیبایی رسند 

آنقدر زیباست این زیبا پسند 

کز برایش می توان از جان گذشت


شاعر؟؟



شبها و روزها

این شبها و روزها همه تکرار است

در قلب من تکرار ،یاد توست.من نشستم در کنار پنچره ،سکوت کرده ام

تا مبادا از آن دور دورها صدای هق هق گریه های شبانم ،تو راازخواب نازت بیدار کند

دلگیرم از خاطره ها ،که گاه گاهی جز تو چیزی دگر یاد من می آورند

همه فکرم  این روزها آسایش توست

تنها دعوای من این روزها بر سر بودن توست