خاله سارای نازم عاشقت می شم ناز ناز
دوست دارم خاله سارا عاشقت می شم همیشه
وقتی ادب دارم من خاله سارا بوسم می کند
گلابی دوست دارم دایی فرهاد
دلم باران می خواهد ویک چتر خراب...
خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است...
و خدایی بیدار که تو را می بیند...
و به عشق تو، همه حادثه ها می چیند...
که تو یادش افتی...
و بدانی که همه بخشش اوست و همینش کافی است
بعضی حرفها اگر در زمانی که باید گفته نشوند ، بعضی نگاه ها اگر در زمانی که باید فهمیده نشوند ، دیگر تا همیشه برای فهمیدنشان دیر است
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است.
احمد شاملو
دوست دارم خاله سارا عاشقت می شم همیشه
وقتی ادب دارم من خاله سارا بوسم می کند
گلابی دوست دارم دایی فرهاد
تو را قسم به هر شبی، به غنچه های آرزو
صـــــدا بزن مرا صـــــــدا، بگو ز هر دری بگو
بگو غمــــت کجـــا بُوَد، که در دلــــت نهاده ای؟
به سر بیارمش غمت، که جان نهم به جستجو
مرا امید دیدنت، به لب رسانده حوصله
دگر نباشدم قرار، به لحظه های گفتگو
بیا کنار من دمی، که شب دراز قصه ا ست
که عشــق می زند صدا، دلا روانه کن بر او
برای تو سروده ام، همه وجود عشق خود
که تا نماند غمی، که کم کنم غــمی از او
فکر کردیم دندانه دوست داشتن را جا انداختیم، یا نه نقطه ت را ! افسوس...افسوس که ایراد در فعل داشتن بود!
عشق بی تو معنا می شود
بی حضورت لحظه ای ناب می شود
در نبودت هرچه هست معنا می شود
از من دور شو کمی
فاصله بگیر
تا توان بهتر تو را دید و شنید
بیا ای دل
دلگیرم از تو ،تا به کی می گیری
تا به کی چشم انتظاری؟
هرچه زخم میخوری باز عاشقی،باز می بخشی!
ای دل چشم بگشا
تا به کی می بخشی ،کی رها میشوی از این درد و رنج
ببر این دلدادگی
این یار بی وفا به تو سر نمی زند،چشم انتظار نباش
فریاد بی صدا سر مده ،گوش شنوای نسیت
به خود بیا ای دل
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
نیمایوشیج
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این زیبا پسند
کز برایش می توان از جان گذشت
شاعر؟؟
این شبها و روزها همه تکرار است
در قلب من تکرار ،یاد توست.من نشستم در کنار پنچره ،سکوت کرده ام
تا مبادا از آن دور دورها صدای هق هق گریه های شبانم ،تو راازخواب نازت بیدار کند
دلگیرم از خاطره ها ،که گاه گاهی جز تو چیزی دگر یاد من می آورند
همه فکرم این روزها آسایش توست
تنها دعوای من این روزها بر سر بودن توست