تو را قسم به هر شبی، به غنچه های آرزو
صـــــدا بزن مرا صـــــــدا، بگو ز هر دری بگو
بگو غمــــت کجـــا بُوَد، که در دلــــت نهاده ای؟
به سر بیارمش غمت، که جان نهم به جستجو
مرا امید دیدنت، به لب رسانده حوصله
دگر نباشدم قرار، به لحظه های گفتگو
بیا کنار من دمی، که شب دراز قصه ا ست
که عشــق می زند صدا، دلا روانه کن بر او
برای تو سروده ام، همه وجود عشق خود
که تا نماند غمی، که کم کنم غــمی از او
سلام
نازی جون عالی بود
دلتنگی مهربان شده ست با ما
بی بهانه سر می زند
به دل...
سلام
ممنون از نظر قشنگتون، البته حق با شماست.
خیلی شعر جالبی بود نازی .. اما من میدونم دیگه بهش نمیرسم . یه شعری واسه جدایی بزار .
سلام. نگران نباشید اگرهم خدا نخواست بهم برسید اگر به خدا توکل کنید مطمئن باشید یکی خیلی بهتر از اونو نسیبتون میکنه. البته فراموش کردنش سخته اما هیچ چیز غیر ممکن نیست!
چقدر زیبا گفتی حظ بردم!!
(مرا امید دیدنت، به لب رسانده حوصله
دگر نباشدم قرار، به لحظه های گفتگو )
لطف داری عزیزم!