امروز روز توست اما تو نیستی
خاطراتت هست
آنقدر از تو خاطره دارم که تا آخرین نفس به یاد م می ماند
دلم تنگ مهربانی های توست ،
دلم برای صدای پر صلابتت تنگ است
روزی نیست که بی یاد تو سر شود
می خواستم باشی هر لحظه در کنارمان
جای تو در قلب ما همیشگی است
کاش بودی
هر چه دارم از سخاوت تو هست ،از عشق تو به این جارسیدم
مادر به معنای کلمه یعنی تو ،مادر بزرگ عزیزم روزت مبارک
بیا ای دل
دلگیرم از تو ،تا به کی می گیری
تا به کی چشم انتظاری؟
هرچه زخم میخوری باز عاشقی،باز می بخشی!
ای دل چشم بگشا
تا به کی می بخشی ،کی رها میشوی از این درد و رنج
ببر این دلدادگی
این یار بی وفا به تو سر نمی زند،چشم انتظار نباش
فریاد بی صدا سر مده ،گوش شنوای نسیت
به خود بیا ای دل
این شبها و روزها همه تکرار است
در قلب من تکرار ،یاد توست.من نشستم در کنار پنچره ،سکوت کرده ام
تا مبادا از آن دور دورها صدای هق هق گریه های شبانم ،تو راازخواب نازت بیدار کند
دلگیرم از خاطره ها ،که گاه گاهی جز تو چیزی دگر یاد من می آورند
همه فکرم این روزها آسایش توست
تنها دعوای من این روزها بر سر بودن توست
روزها می گذرند در پس ثانیه ها
بی تو روزهایم خالی و سرد ،
ساحل تنهای من در تپش ثانیه ها بی طوفان
کی می وزد این باد نسیم ؟
روزهای بی وزنی من ، پر از خاطرات تو ست
سرود اقاقی ها در دشت پر از یاس ،همه نیاز بودن توست
فریاد از آن سوی دریاهای سیاه،می خواند ای کاش بودنت را
دست سرد ،بالا را می نگرد به التماس بودن تو
صدای نمانده در حنجره ،ازپس هق هق باد
روزها می گذرند در پس ثانیه ها
بی تو، روزهایم تکرار هستی و نیستی است
نیستی من از توست و هستیم برای تو
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن وبیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :ـ
بهترین چیز رسیدنم به نگاهی است که از حادثه عشق تر است
آسمان، آبی تر،
آب آبی تر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت می شوید رعنا.
برگ ها می ریزد.
مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد
با پوست.
زن همسایه در پنجره اش، تور می بافد، می خواند.
من «ودا» می خوانم، گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم:
خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم.
مادرم می خندد.
رعنا هم.
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت. و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت. و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت.