آمو سازی میگم چیکار کنم؟ یه هفته اومده خونمون جاخشک کرده نمیره! باهاشم تعارف دارم روم نمیشه... میگم جون خودت خسته شدم؛ یه زنگ بزن تعارفش کن بیاد خونه شما.
گفتم کم پیدایی...پس مشغولی!چطور اون هفته سرش دعوا بود؟ نه دوست من من دیگه وقت ندارم؛سرم شلوغه ۲۰روز دیگه قراره برم مهمونی یه دوست؛ دارم وسایلم و جمع و جور میکنم...ارزونی خودت...به قول خودت مهمان همیشه حبیب خداست...
جات خالیه...به من که خیلی خوش میگذره...باهاش میشینیم کلی غیبت امثال تو رو میکنیم...
دوست من خیلی ناراحت شدم با وجود اینکه نمیدونم شما کی هستی! چی هستی! الان تا کجاهات سوخته؟آیا چیزی برات مونده یا نه؟ فقط اینو میدونم؛امشب میشینه با تو غیبت امثال منو میکنه- فردا با یکی دیگه غیبت تو رو میکنه...من به اون کاری ندارم... تو؛ آدمی از او خیلی با شعور تر و لایق تر...پس بدون که خدا گوشت خلق نکرده که زود تحویل مرده شور بده...
سلام چقدر با نمک می نویسی من که خوشم اومد مختصر و مفیده وبلاگت به من هم سر بزن این قضیه شیطان چیه ؟ چون تو نظراتت که خوندم فهمیدم ظاهرا این شیطان یه جور قضیه فامیلیه
سلام عزیزم ممنون-قضیه فامیلی نیست شیطان خودمون رو میگم...
سه سالی است کهنا خواسته و در سفر بوده مهمان من شده و مرا از همه چیز غافل .بس که با جدیت باهاش برخورد کردم که روش کم شه هنوز هست و میخندد بر ناتوانیم برای بیرون کردنش.خوش به حال تو که بیرونش کردی .اما حواست باشد که ندانسته نیاید که بیرون کردنش میشود مثل من؟؟!!!!!!!!!!!!! مرسی .زیبا بود
آمو سازی میگم چیکار کنم؟ یه هفته اومده خونمون جاخشک کرده نمیره! باهاشم تعارف دارم روم نمیشه...
میگم جون خودت خسته شدم؛ یه زنگ بزن تعارفش کن بیاد خونه شما.
گفتم کم پیدایی...پس مشغولی!چطور اون هفته سرش دعوا بود؟
نه دوست من من دیگه وقت ندارم؛سرم شلوغه ۲۰روز دیگه قراره برم مهمونی یه دوست؛ دارم وسایلم و جمع و جور میکنم...ارزونی خودت...به قول خودت مهمان همیشه حبیب خداست...
سلام- این پسر بزرگشم اومده خونه ما!
می خواستم بفرستمش آبادان پیش هاله...نمی رنم!
عجب غلطی کردیما! اینا چه پلاسن..
چی بگم! دیشب عروسش بهم زنگ زد گفت تو شیراز خیلی بهمون خوش میگذره...فکر کنم...
پری همه دارایی هات و در اختیارشون نزار؛اینا کلا خانوادگی پر رواند...
نزار بهشون خوش بگذره یواش یواش پشیمون میشن و میرن...
حالا فکر میکنی حالا حالا بخوان بمونن؟
به کمم که راضی نمیشن؛صبح تا شب آدم و مشغول خودشون میکنن-هی دارایی هاتو می خورن و بهت می خندن!
خیلی خستم...کاش می ذاشتم و میرفتم...
بگذار نه... بگذر و برو
جات خالیه...به من که خیلی خوش میگذره...باهاش میشینیم کلی غیبت امثال تو رو میکنیم...
دوست من خیلی ناراحت شدم با وجود اینکه نمیدونم شما کی هستی! چی هستی! الان تا کجاهات سوخته؟آیا چیزی برات مونده یا نه؟
فقط اینو میدونم؛امشب میشینه با تو غیبت امثال منو میکنه- فردا با یکی دیگه غیبت تو رو میکنه...من به اون کاری ندارم... تو؛ آدمی از او خیلی با شعور تر و لایق تر...پس بدون که خدا گوشت خلق نکرده که زود تحویل مرده شور بده...
مراقب باش از پیشم که می خواست بره گفت ی سرم میاد پیشت ...
سلام
چقدر با نمک می نویسی
من که خوشم اومد مختصر و مفیده وبلاگت
به من هم سر بزن
این قضیه شیطان چیه ؟
چون تو نظراتت که خوندم فهمیدم ظاهرا این شیطان یه جور قضیه فامیلیه
سلام عزیزم ممنون-قضیه فامیلی نیست شیطان خودمون رو میگم...
سه سالی است کهنا خواسته و در سفر بوده مهمان من شده و مرا از همه چیز غافل .بس که با جدیت باهاش برخورد کردم که روش کم شه هنوز هست و میخندد بر ناتوانیم برای بیرون کردنش.خوش به حال تو که بیرونش کردی .اما حواست باشد که ندانسته نیاید که بیرون کردنش میشود مثل من؟؟!!!!!!!!!!!!!
مرسی .زیبا بود
mehman habib khodast ama tazee barkhorde ba mahman mohm hast