دوش دیدم به دستم پیاله بود........................................
دیدمش دوش به خوابی خوش .
ناباورانه به خوابم آمد و هرچه بیشتر من از خوشحالی گریه می کردم اوبیشتر خنده های همیشگیش را به رخم میکشید .هیچ کس جز من نمیدانست دیگر نیستی !!!!!!!اما الان هستی!!!!!!!!!!!!!!چرایش را نمیدانم
چه قدر خوابم بارانی شد از حضورت و شبنم هایش به روی گونه هایم وقت بیداری ..........
راستی ساحل ؟؟!!!!!!!!!!!به تو چیزی میگفت نم نم بی آنکه من بدانم .....
از وقتی رفته حضورش پررنگ ترشده
طعم تلخ ناباوری مرا ذره ذره آب میکند...