قبر م را نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدانزدیک تر باشم.
به پزشک قانونی بگویید"روح مرا کالبد شکافی کند- من به آن مشکوکم.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی" گورستان را تماشا کنم.
کارت شناساییم به همراه دو قطعه عکس"لای کفنم بگذارید-شاید آنجا هم نیازباشد.
مواظب باشیدبه تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند..
خدا برای تو کارهایی انجام داده که خود تو میدانی و من نمیدانم چیست؛ چیزی که من میدانم این است که چرا نگران فردا باشیم؟
آنکس که همه عمر از ما مراقبت کرده است؛آیا فردا مراقبت نخواهد کرد؟!
که این روزها آدمها را راحت میشه خرید؛ چیزی که خریدنش سخته مرغ و گوشت و برنجه...
شیطان را چند روزیست نمیبینم...میهمان کدام یک از شماست؟
سلام بچه های عزیز؛یکی بود و یکی دیگه که همیشه نبود- ۲۰ سال گذشت و دهقان فداکار قصه ما دیگه پیر شده. شنگول ومنگول گرگ شدن؛ کوکب دیگه حوصله مهمونی رو نداره؛ کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه؛روباه و گرگ دستشون تو یه کاسه ست؛ آرش کمانگیر معتاد شده؛ رستم اسبشو فروخته و یه موتور خریده و با اسفندیار میرن کیف قاپی!!!
حالا بچه های عزیز کی میتونه به این سوال جواب بده؟؟؟
واقعا چه بر سر ایران وایرانی اومده؟!!!
خداوند مطلق است؛بی جهت است...این تویی که در برابر او جهت میگیری...
دیگرخسته شدم؛من خدای خود را نمیخواهم-تو را میخواهم ای خدای محمد(ص)
وقتی خدا مشکلت رو حل میکنه
به تواناییش ایمان داری
وقتی خدا مشکلت رو حل نمی کنه
به تواناییت ایمان داره
بچه بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردای قوی...بزرگ شدیم دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق...!
صدها و هزارها سال است که همه مردم به امید فردای بهتر بچه می زایند و امیدوارند که بچه هاشان فردای بهتری داشته باشند!
روزها؛ هفته ها و ماهها میگذرد و این آورنده ی فردای بهترِ- از راه نمیرسد!!!
بزرگان ما میگفتند: خدا علامت تعجبی ست که ما با آن؛ تمام تکه پاره ها را بهم می چسبانیم!..
اما
من امروز میگویم: ما از خدا تنها به عنوان راه فرار استفاده میکنیم!...
پسری پولهای مچاله شدشو آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت:برای روز پدر یه کمربند می خوام.
فروشنده گفت:چه جنسی باشه؟
پسر کوچولو گفت: فرقی نمیکنه؛فقط دردش کم باشه...
وقتی که جنگ شد؛ شهیدان به آسمان رفتند و ستاره شدند-
ما اما در زمین ماندیم و ستاره ها یکی یکی از دوشمان افتادند...
ببخشید؛تعجب نکنید-قحطی آدمها شده است که از درخت ها حرف میزنیم!
یادش بخیر؛ کودکی مان را میگویم-یادتان می آید که چه ولوله ای برای خوردن آن توت هایی که عسل میگفت؛برپا میکردیم و چقدر دست و پا میشکاندیم و نهایت؛کتک میخوردیم!
چقدر دایی کوچکمان ما را میزد و می گفت:زشت است که دختر از درخت بالا رود! و من هی کتک میخوردم ومرتضی؛ هی جا پا میداد ومن؛ هی بالا میرفتم...آخر آن پسرها که بالا میرفتند؛همه توت ها را همان بالا میخوردند و به ما می خندیدند...
...ومن همیشه متنفر از وابستگی...
راستی؛چرا زشت بود که ما از درخت بالا رویم؟
شاید به دلیل همین قانونهای مسخره بود؛که بالا رفتن از بلندی برایمان شد آرزو و من مجبور شدم از بلندی خانه مان پرت شوم-پرت پرت تا شاید از خجالت آرزوهای برآورده نشده ام؛بیرون بیایم...!
بعدها که قد کشیدیم و آن درخت توت برایمان کوچک شد و در خانه همه مان؛درخت توتی پیدا شد که از زندگی-جان میکند؛چقدر تلخ فهمیدیم که:
آدمی همیشه در حسرت چیزی ست که ندارد و چون بدان دست یابید؛عشق به آن را از دست میدهد.
میگویند؛اگر می خواهی راحت و آسوده زندگی کنی- بی عاطفه باش!!
آنگاه که غرور کسی را له میکنی؛ آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی؛آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده میگیری...می خواهم بدانم؛ دستانت را به سوی کدامین آسمان دراز میکنی تا برای آرزوهایت دعاکنی...؟
افرادمیتوانندبدترین طوفان ها را ازسر بگذرانند؛اگر...احساس کنندکسی به آنها علاقه منداست.
و من روانشناس این وب - از این میترسم که دوست داشتن را هم مثل مسواک زدن بچه ها؛ به من و تو تذکر بدهند...
ویلیام جیمز مینویسد: میدانید کدام دسته از محصلین درسشان را خوب یاد نمیگیرند؟ آنهایی که میترسند درسشان را خوب یاد نگیرند- و میدانید کدام دسته از محصلین درسشان را خوب یاد میگیرند؟ آنهایی که بی تفاوت تر هستند...
دوست من؛ چنان نگران و دلواپس نباش که انگار از هم اکنون شکست خورده ای