-
شاید اگر حوصله داشتم عنوان بهتری انتخاب میکردم...
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 14:41
یک اتفاق معمولی: من یک مرد معمولی هستم تو هم یک زن معمولی هستی و ما هر دو نیازهای معمولی داریم نیاز به آب و غذا و کمی هوا و این که با هم باشیم و همدیگر را دوست داشته باشیم واین که خیلی معمولی بمیریم... پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟ وقتی که زندگی تا این حد معمولی است پس بدترین چیزی که می تواند...
-
شکر و شکایت
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 12:35
اگر بعد از هر لبخندی هیچ وقت خدا را شکر نمی کنیم؛ حقی نخواهیم داشت بعد از هر اشکی از او گله مند باشیم.
-
خدای مهربونی
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 08:39
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟ گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده .:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104) ::. گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا .:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::. گفتم: در برابر این...
-
اندیشه های کال
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 08:30
تنها راهزَنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است...
-
دل به دریا زده ام
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 08:23
یاران ؛پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی...
-
نکته
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 19:18
خودت رو بپوشان اینجا با نگاه باردارت میکنند..
-
افق
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 09:02
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان
-
قفس خاکی
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 08:59
هیچ شنیدهای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟ شهید آوینی
-
دروغ
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 10:23
گاهی دروغ همان کاری را میکند که یک کبریت با انبار باروت میکند ...
-
تنهایی
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 10:17
تنهایی ام را با هیچ کس تقسیم نخواهم کرد ... یک بار تقسیم کردم چندین برابر شد ......
-
کودکی
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 10:32
دلتنگ کودکی ام یادش بخیر...قهر می کردیم تا قیامتو لحظه ای بعد قیامت می شد!
-
تنهایی
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:10
تنهایی را بلندترین شاخه درخت خوب میفهمد. انگار بزرگ شدن و اوج گرفتن دلیل تنهاییست . راستی !خدا از بزرگی تنهاست یا از تنهایی بزرگ؟؟؟!!!!!....
-
آزادی
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:00
بشر امروز از آزادی می گریزد و این گریز از آزادی را آزادی می نامند. شهید آوینی
-
الان که زنده ای...
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:28
حالا جواب یکی از سؤال های شب اول قبرت را بلدی: جوانی خود را چگونه گذراندی؟... منبع:ناشناس
-
شهید
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:24
روی سنگ سیاه قبرشون نوشته: – ثابت شهابی نشاط شهادت: بعد از جنگ، بر اثر گازهای شیمیایی
-
فرمانده
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:24
گفت بچه ها مثل این حبه قند نباشید که با همه شیرینیش وقتی میفته تو آب حل میشه. مثل اون یه لیوان آب باشید که وقتی برگشتید شهر حل نشید بلکه بقیه رو تو خودتون حل کنید.
-
زنده باش
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:22
به سان رود که در نشیب دره به سنگ می زند رونده باش امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش !
-
نخند
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:21
به خاطر سه چیز هیچ گاه کسی را مسخره نکنید... پدر و مادر چهره زادگاه چون انسان هیچ حق انتخابی در مورد آن ها نداشته !
-
هر نفس با عشق
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:20
نفس هایش بریده و بریده تر می شد،ذره ذره هوا را پایین می داد و تکه تکه بر می گرداند بالا .وقتی فهمیدم از سال 65 تا امروز همین طور سخت و سوزنده نفس می کشد رنگم پرید پرسیدم چطور این همه سختی را تحمل می کند ؟ خندید و با صدای گرفته اش گفت: اون دیگه مال عشقه...
-
جشنواره بزرگ وبلاگ نویسی
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:18
" أعوذ بالله من الشیطان الرجیم- " یا أیهاالذین آمنوا إصبروا و صابروا و رابطوا و إتقوا الله لعلکم تفلحون" ( آیه ی 200 آل عمران). "رابطوا"ی این آیه رمز موفقیت در عرصه ی رسانه است، زیرا ارتباطات، زمینه ساز تحولات بزرگ فرهنگی است. در همین راستا برگزاری جشنواره های فرهنگی نظیر نخستین جشنواره ی بزرگ...
-
جبهه
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:18
وقتی جنگ شروع شد من گریه می کردم که بگذارند برم جبهه. جالبه که وقتی جنگ تمام شد هم باز من داشتم گریه می کردم که بذارن برم جبهه!
-
خداوندا...
شنبه 28 مردادماه سال 1391 09:16
خداوندا تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم... تو گفتی خودت را بشناس تا مرا بشناسی... شناختم! تو را بخشنده دیدم و گناهکار شدم، تو ، مرا چگونه دیدى که ... این همه وفادار ماندى...
-
حسرت..
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 12:51
بازم دیشب خواب دیدم .... تقریبا ماهی دو بار میاد به خوابم، فقط خواب سالهاست که حسرت به دلم .... حسرت دیدن نگاهش، بوسیدنش، در آغوش کشیدنش، صدا کردنش..... به این دل مونده ، خدایا تا کی صبر کنم؟! مدتها بود که اینجوری توی خوابم نیومده بود.. توی خواب دیشب بغلش کردم ، حسش کردم و نزدیک یک ساعت گریه کردم آخه میدونستم که...
-
تعطیل است!!!!!
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 12:20
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !!! زنده یاد حسین...
-
شر افت!!!!
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 12:15
این روزها به جای" شرافت" از انسان ها فقط" شر" و " آفت" می بینی !
-
دیگران را قضاوت نکنیم
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 13:16
قضاوت نکنیم ,خورشید سوزنده است فقط کافی است کمی از آن دور شویم
-
چند حرف؟!
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 11:50
اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!
-
گرگ ها...
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 11:44
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمی درند به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...
-
زندگی کلاغی
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 14:56
این روزها باید مثل کلاغ باشی باید عادت کنی بدون اینکه دوستت داشته باشند زندگی کنی ...
-
مادر
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 09:49
مادری که گذشت نکند فاتحه ی بچه هایش را خوانده است.