منبع:
در هر لحظه ای که هستید لحظه ای بیاندیشید و زیبایی هایش را در نظرتان تجسم کنید...
تجسم کنید که در لحظه ای هستید که زنده اید
زندگی را فرصتی بدانید برای لذت بردن که روزی از شما پس گرفته خواهد شد همه چیزش را امتحان کنید ،شادی ها غم ها،هیجان هایش را کشف کنید با هر نفسی که می کشید از زندگی لذت ببرید آن وقت است که می فهمید چقدر زیبایی را تا به حال از دست داده اید و عمرتان را با این روش طولانیتر سپری می کنید چرا که هر نفس احساس شاد بودن وشاکر بودن می کنید.
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن وبیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :ـ
بهترین چیز رسیدنم به نگاهی است که از حادثه عشق تر است
گاهی آنچنان محتاجیم و نمی دانیم ...
که عاجزانه از فقیری تقاضای دعا می کنیم...
به راستی کدامین ما محتاج تریم..؟
و چقدر دلم برای مهربانی تنگ شده
و برای محبت
صداقت
عشق .....
چقدر غریبانه از دستمان رفتند و از ما دور شدند
و ما بی آنکه بدانیم جایشان را به دیگران سپردیم
به کینه
دروغ
بی وفایی
ای کاش میشد از نو به قول سهراب
چشم ها را شست و جور دیگر دید
دلها را به صداقت سپرد و گفت
هرچه بادا باد.........
پیش از هر چیز باید از نام خدا آغاز کرد
پس میگم:
الهی به امید تو.............
و بعد از اون سلام میکنم به همه دوستان خوب خودم و تشکر ویژه از دوست عزیزم سارا که این وبلاگ رو به من معرفی کرد. امیدوارم با دل نوشته های خودمان بتونیم در کنار هم وبلاگی بسیار زیبا داشته باشیم.
برای ما مرگ یعنی رفتن و برای خدا مرگ یعنی آمدن .سزا نیست عاشق را در انتظار معشوق رها کرد باید کوله بارمان را برداریم و به دیدار دوست سفر کنیم...
باید...
در روزگاری که لبخند آدمها به خاطر شکست توست ، برخیز تا بگریند. "کوروش کبیر"
به خانه دل که می رسم هیچ گردی نیست ، غباری نیست . تار عنکبوتی هم نیست.
فقط توئی،
مثل همان روز اول زیبا ، پاک ، دوست داشتنی و تازه ! تا ابد تازه !
منبع:
آسمان، آبی تر،
آب آبی تر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت می شوید رعنا.
برگ ها می ریزد.
مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد
با پوست.
زن همسایه در پنجره اش، تور می بافد، می خواند.
من «ودا» می خوانم، گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم:
خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم.
مادرم می خندد.
رعنا هم.
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت. و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت. و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت.
منبع:
تو کجایی سهراب...؟
آب را گل کردند،چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
صبر کن سهراب...!
قایقت جا دارد...؟
من هم از اهل زمین دلگیرم...!
منبع:ناشناس
چشم هایمان را خوب باز کنیم و
گوش هایمان را نیز،
قطعآ در این دنیا چیزهایی فراتر از روزمره گی برای دیدن و شنیدن وجود دارد.